Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

Javad Mahdavi

The Personal Blog of Moahamad Javad Mahdavi
وبلاگ شخصی محمد جواد مهدوی

صفحه ای برای جبران هر آنچه که به تحریر درنیامد...!

در شبکه های اجتماعی

twitter Instagram twitter
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۶:۴۸ - مُسـافِــــ ـری ا‌ز دِیـــارِ بِـــــی کَسِیــ
    🤕🤕

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه وقتی دلت میگیره ، چون یه کسی یا یه چیزی که خیلی واست مهم و با ارزش بوده رو از دست میدی 

یه وقتی دلت میگیره چون احساس تنهایی میکنی

یه وقتی دلت از یه نفر میگیره که رنجوندتت

یه وقتی غروب میشه ، پنجشنبه میشه ، پاییز میشه ، هوا سرد میشه ، برگا زرد میشه ، دلت میگیره

یه وقتی با یکی که دوستش داری بحثت میشه ، دلت میگیره

یه وقتی دلت میگیره چون از یه چیزی ، از یه کاری احساس گناه و شرم میکنی

یه وقتایی خسته ای ، با تمام وجودت خسته ای ، دلت میگیره

یه وقتایی دل تنگ یه نفر میشی ، جای خالیش کاری میکنه دلت بگیره

ولی ولی ...

یه وقتایی فقط دلت میگیره

" فقط دلت میگیره "

پیش اومده برات ؟

از چی ؟ هیچی 

از کی ؟ هیشکی

از کجا ؟ هیچجا

واسه چی ؟ نمی دونی

علت ؟ ...

فقط دلت میگیره .

هیچیت نیست . هیچی نشده . وقت خاصی نیست . اتفاق خاصی نیوفتاده . کسی چیزی نگفته . کسی کاری نکرده 

تو فقط دلت گرفته 

و چه مظلومانه که نمیدونی برای چی 

و چه مغمومانه که وقتی میپرسن، چته ؟ نمی دونی چی بگی

لعنت به اون لحظه ها ...

تعبیر تنهایی برای هرکسی متفاوته

واسه خیلیا ، امروز ، نبودن کسی که باهاش جیب کافه چی های شهرو پر کنند شده تنهایی! خیلی هم خوب.

من ولی اگه کافه گردی هم نکنم ، عکس دوتایی هم نگیرم ، پرسه های دوتایی خیابانی هم نداشته باشم به خودم تنها نمی گم

ولی تنهاترینم چون تعبیرم از تنهایی بیشتر نبود کسیه که باهاش اونجوری که میخوام حرف بزنم. همیشه بنده ی زبان بودم هرچند که اگه با من تو یه اتاق باشید و ساعت ها بشینید، من حتی چند کلمه هم حرف نزنم!

(کلاً من فکر کنم نافمو با تناقض و فرق و تفاوت بریدن و چه بد ! )

ولی همیشه بودن کسی که باهاش حرف بزنم رو به بودن شونه ای که روش گریه کنم ، تنی که توی آغوش بگیرم و دستی توی دستام ترجیح میدادم. و خب اصلاً جای تعجب نیست که این گوش شنوا رو هنوز پیداش نکردیم :) و شاید اصلاً جای تعجب هم نباشه که هیچوقت پیداش نکنیم !!

مثل یه فقیر که آرزوی اولش برای دنیا ریشه کن شدن فقره ، همیشه دنیای ایده آلم دنیایی بوده که همه یه دونه از اون خوباش داشته باشن!! :)

واسه همین، همیشه اگه خودم از نبود کسی که ساعت ها کنارش بشینم و بدون دغدغه حرف بزنم و قوت غالبمون چایی باشه - ترجیحاً بدون قند (!) - سعی کردم شنونده خوبی واسه اطرافیانم باشم.سعی کردم درد و دل بشنوم.سعی کردم که یاد بگیرم آروم کردن بقیه رو.دوست بودن و هیچوقت هیچ دوستی نداشتن رو!

آدم ولی بزرگتر که میشه ، خسته تر که میشه ، یه جاهایی که دیگه خیلی چیزا واست بی اهمیت میشن و دنیا برات هر روز بی ارزش تر میشه و در عوض دغدغه هات بیشتر میشن یکم تغییر میکنه. البته خیلی تغییر میکنه ( ولی چون همیشه انکار کننده ی تغییر در خودم بودم میگم "یکم" :)  ). دیگه حوصله ی قبل رو نداری همیشه خسته ای و هرچی هم که میخوابی یه خستگیه عجیبی رو از اعماق وجود حس میکنی!

اینجاست که دیگه گوش شنوا بودن و این قبیل مسائل میرن تو بایگانی ، قسمت قفسه ی " چرت و پرت ها " !!

خلاصه ، تو که یه روز مرهم درد همه بودی نه دیگه هستی و نه خودت مرهم دردی داری...

هر چه بگندد نمکش میزنند ، وای به روزی که بگندد نمک ...