Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

Javad Mahdavi

The Personal Blog of Moahamad Javad Mahdavi
وبلاگ شخصی محمد جواد مهدوی

صفحه ای برای جبران هر آنچه که به تحریر درنیامد...!

در شبکه های اجتماعی

twitter Instagram twitter
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۶:۴۸ - مُسـافِــــ ـری ا‌ز دِیـــارِ بِـــــی کَسِیــ
    🤕🤕

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

اتفاقاً همین دنیای محدود ، جاییه واسه اجتماع نقیضَین !!

عجب جمله ای گفته واقعاً ، از بندِ ناف تا خطِ صاف . . .
توی همین فاصله ی کوتاه چه اتفاقا که نمیوفته
دنیا خییییلیییی پیچیدس درسته ؟ ولی دقت که میکنی میبینی خیلی سادس
دنیا خیلی زیباست ، ولی قشنگ که فکر میکنی میبینی خیلی زشت و کثیفه
اینا هم مکانی رو نشون نمیده ها ، که مثلا بگیم دنیا زشتی داره و زیبایی داره و اینجوری نه چیزی نقض میشه و نه چیز عجیبیه
اینا هم زمان اتفاق میوفته ، یعنی دنیا در عین زیبایی بسیار تنفر برانگیزه یا در عین پیچیدگی خیییلییی سادس
چنین جایی واسه زندگی کردن خیلی دوست نداشتنیه ولی وقتی مجبوری و تنها راهته ناچاری که دوسش داشته باشی یا حتی بالاتر ، عاشقش باشی!!
همینم تناقضه ، بهتر بگم ، این بالاترین تناقض زندگیه انسانه ، انسان باید عاشق دنیایی باشه که فطرتاً ازش متنفره !!
خب اگه کسی تا اینجای این متنو بخونه و فرار نکنه بره جای شکر داره !!
صحبتم سر همینه ، چجوری این دنیا رو دوست داشته باشم آخه ؟؟!!
شاید بهترین آرزوم براتون همین باشه که جواب این سوالو پیدا کنید !!
nowruz
کنار سبزه و سکه ، کنار آب و آیینه ، تموم لحظه های شب ، "سکوت" هفتمین سینِ . . .
رسیدیم به بهار 97 
این سال ها و ماه ها و هفته ها میگذرن ، خاطره میمونه ، موهای ما از تشت خاطره هامون سیراب میشن و سفید ...!
یه سال و خورده ای از این وبلاگ منم گذشت
مخاطبش فقط خودمم و واسه همینه که دوسش دارم :) جاهای خلوتو دوس دارم
گیجم ، همچنان سردرگم ، مات ، مبهوت ، حاله عجیب و غریب اما ...
حوصله ی توضیحشو ندارم 
زندگی رو زندگی کنید 
قشنگ نیس ، ولی قشنگه ...

شاید "سرما" نبود "گرما" تعبیر بشه

یا " تاریکی" نبود  "نور "

اما حداقل برای من یکی " مرگ " به معنای نبود " زندگی " نیست.

شاید ربطی نداشته باشه ولی ناخودآگاه یاد این داستان میوفتم که : شخصی که تمام عمرش در معرض بوی تعفن بوده وقتی از بازار عطر فروش ها رد میشده از حال میره و تا دوباره اون بوی بد همیشگی به مشامش نمیرسه به هوش نمیاد!!

این یه مثال خیلی خوب از مفهوم نسبیته

دنیای ما دنیای نسبیت هاست

این که فلان رایحه خوبه و فلان بو بده رو کسی از قبل تعین نکرده . یعنی مفهوم خوب بودن یا بد بودن توسط خود انسان ها به وجود میاد و عملاً در طول تاریخ وحی منزلی نبوده مبنی بر این که بوی خوب چه بوییه ، یا منظور از زیبایی چیه یا صدای خوب دقیقاً چه صداییه!!

زندگی هم همینجوره

برای کسی که سراسر عمرش با لذت و خوشبختیِ تمام زندگی کرده مرگ یه کابوس وحشتناکه و در عین حال و در آنِ واحد برای کسی که مدام متحمل درد و رنج بوده مرگ خیلی هم بد به نظر نمیاد!

من جزو دسته ی دوم نیستم (!)؛ ولی به مرگ خیلی دوستانه نگاه می کنم !!

شاید بدترین نقطه ی زندگی، جاییه که مرگ برات لذت بخشه ! شاید ؛ نمی دونم...

وقتی کسی از مرگ نمی ترسه، بلکه تقریباً میشه گفت براش لحظه شماری میکنه ، داره یه زندگیه متفاوت رو تجربه می کنه! خیلی متفاوت ...!!

بعضی وقت ها به بعضی چیز ها که فکر میکنم یا تحت شرایط خاصی قرار میگیرم برای یه لحظه از مرگ میترسم . از ازدست دادن بعضی چیز ها و رفتن و دیگه نبودن...

اما وقتی میبینم ما مردم این دنیا با خودخواهی تمام فقط و فقط به فکر خودمون هستیم و حتی مفاهیم والایی مثل عشق رو هم با خودخواهی ترکیب می کنیم و حتی دوست داشتن کسی رو به خاطر خودمون میخوایم نه به خاطر طرف مقابل ، متوجه میشم که واقعاً این دنیا خیلی دوست نداشتنیه !!

همون جمله ی همیشگی : همه چیز خیلی بی مزست !!

شاید پس این پرده ی مرگ، دنیای من باشه! دنیایی که دوستش دارم ، دنیایی که توش واقعی می خندم ، دنیایی که توش میتونم دوست داشته باشم ، میتونم دوست داشته بشم ! دنیایی که توش " عشق " یه دروغ زیبا نباشه...

نه این که بگم آرزوی مردن دارم ، اهل دروغ نیستم ولی فک میکنم یه تغییر احتیاجه و کسی چه میدونه که این تغییر چیه ..!؟

مرگ شاید

شاید آره

شاید نه

و مثل همیشه غرق در این همه " شاید ها "