در وحشت تنهایی
در بغض فرو رفته
در وحشتِ تنهایی
یک گوشه در این عالم
یک گوشه ی تنهایی
یک گوشه در این عالم
صد بار ترک خورن
صد بار دعا کردن
یک روز تو می آیی...؟!
صد بار دعا کردن
در حسرتِ این تفهیم
مستغرق این اغما
افسوس ، نمی آیی...
مستغرق این اغما
سرگرمِ کسی بودن
سرگرم شدن با تو
سرگرمِ تن آسایی
سرگرم شدن با تو
سرمست شدن از هیچ
هی جرعه از این خالی
هی فرضِ تو اینجایی...!
هی جرعه از این خالی
هی فحش به هر چیزی
مبهوت و فرومانده
یک مرده ی سرپایی
مبهوت و فرومانده
مبحوس شده در خویش
با ترس،عقب رفتن
با لرز،خود ارضایی
با ترس عقب رفتن
شلیک شدن در خود
ترسیده از این رویا
بی میل به فردایی
ترسیده از این رویا
زندانیِ این دنیا
دنیاست؟نمی دانی!
رویاست که اینجایی!
دنیاست؟نمی دانی
یا برزخِ نفرینی
با نفرت از این کابوس
با ماه هم آوایی
با نفرت از این کابوس
از خواب،گریزانی
متروک در این بی حد
در یافتنِ جایی...
متروک در این بی حد
گم گشته ی تاریکی
در خشمِ خیابان ها
سرگشته و بی نایی
در خشم خیابان ها
مصلوب شدن بر خویش
بر دارِ خودت آویز
یک مرده ی بینایی
بر دار خودت آویز
فریاد کنی مسکوت
یک منزجر مظلوم
تبعیدیِ دنیایی
یک منزجر مظلوم
مدفونِ همین خاکی
در بغض فرو ماندی
در وحشت تنهایی...
محمدجوادمهدوی - 10 دی ماه 1397