سردرگم
از این حال عجیبی که بازگو کردنش برای هیچ کس را نتوان
از روز هایی که هفته میشوند و ماه و سال و عمر و حکمت وجود هیچ کدامشان را نفهمیدم
از این نگاه خسته و خستگیِ نگاهم به ریز و درشت کائنات
از آتشِ سوزانِ وجود ، در کالبدِ خاکستری ام
از بغض کُشنده ای که مبادا اشک بشود ، که مبادا گریه کنی ، که مرد که گریه نمی کند ، مرد گریه نمی کند ؟!
از همه ی بودن هایی که نباید و همه ی نبودن هایی که باید ...
از این دم و بازدم بی ثمر ... !
از فاصله ی من و تو ، نه نه ... از فاصله ی من و من ...!!
از خستگیِ تمام وجودم
از این نوشته های مسخره که معلوم نیست برای چه کسی می نویسم
از دیوانگیِ هر شبم که "خب آخه مردک احمق چه مرگته تو " ...
از حفظ بودن ترک ها و چاله چوله های کوچک و بزرگ کف تمام خیابان های شهر...
از سرد بودنم با تمام جهان هستی که می گذارندش به حساب غرورم ...
از این که نفهمیدم عاقل شهر دیوانه ها هستم یا دیوانه ی شهر عاقل ها ...
از لذت نبردن ، از روز مرگی ، از تکرار بیهوده ی زندگی از زندگی ؛ زندگی ... زندگی !
از لبخند های از ته دل مصنوعی ام که مبادا مادر حس کند یک جای کار میلنگد...
از ترس این که تو تصنّعی بودن این بوسه ها را بفهمی ...
از این که در خلوت حسرت "معمولی" بودن را میخورم
از این که همیشه زنده بودم و زندگی نکردم
از بغضِ ویولنِ نمیدانم کدام نوازنده خارجی که در هدفون من روی تکرار است
از این که هیچ وقت نفهمیدم اشکال کارم کجاست
از این که نفهمیدم ، از این که نمی فهمم
از رانندگی در مستی
از انزجارم از همه ی دنیا
از سیراب شدنِ قلب و حسرت آغوش
از اشباعِ آغوش و حسرت قلب ... !
از سنگینیِ نگاه مردمِ شهرِ خالی از سکنه !!
از من که مرا نفهمیدم
از ...
و چه فرق دارد که کدامین روز از کدامین ماهِ کدامینِ سالِ شمسی یا هجری یا میلیادی باشد و الان ساعت چند شب است و فردا چند شنبه است و تو الان کجایی ..؟!
شب ، برای من ، دنیا در یک ترانه ی خاموشِ روی تکرار خلاصه میشود ...
دانلود :