Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

The Personal Blog of Javad Mahdavi

Javad Mahdavi

The Personal Blog of Moahamad Javad Mahdavi
وبلاگ شخصی محمد جواد مهدوی

صفحه ای برای جبران هر آنچه که به تحریر درنیامد...!

در شبکه های اجتماعی

twitter Instagram twitter
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۶:۴۸ - مُسـافِــــ ـری ا‌ز دِیـــارِ بِـــــی کَسِیــ
    🤕🤕

۴ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

امروز یه عکس نوشته دیدم که خیلی برام جالب بود

نوشته بود:

 

گاهی نباش...!

خودت را بردار و کمی دور تر از قافله بایست

مدتی وجودت را از همه چیز دریغ کن

ببین چه کسی نبودنت را حس می کند؟!

چه کسی حواسش به حال و احوالات توست؟!

سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام بامعرفتی برای پیدا کردن تو،پس کوچه های تنهایی ات را زیر و رو میکند...

کدامشان نگرانت میشوند؟!

و اصلاً چه کسی برای نگه داشتنت به خودش زحمت می دهد؟!

اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرگی هایشان تکان نخورد،تعجب نکن!

رسم آدم ها همین است

اگر بودی که هیچ ...

اگر نبودی دیگران هستند !

 

با خودم گفتم "تا بوده همین بوده"؛هرکسی مال خودشه؛هر کسی فکر خودشه؛شاید مشکل از من باشه که این چیزها برام عجیبه،که اگر به چیزی دل بستم همه ی وجودمو وقفش می کنم...

همیشه مشکل از من بوده

در یک جمله :

به پاسداشتِ قلم !

 

اما به تفصیل :

تلویزیون آمد اما رادیو نرفت ، چای ساز آمد اما سماور بازنشسته نشد ، ماشین آمد اما هنوز هم دوچرخه سوار میبینیم و بسیاری دیگر.

هفت سال پیش وقتی هنوز مجبور بودم از فروشگاه های لباس بچگانه خرید کنم برای اولین بار وبلاگ ساختم.هنوز هم هست ! حذفش نکردم ، شاید سی یا چهل سالگی سری بزنم و ... خودتون میدونید دیگه !!

آن زمان بزرگترین بستر ارتباط و انتشار و خودنمایی قلم (بخوانید: تایپ با کیبورد ! ) بدون شک وبلاگ ها و وبسایت ها بود.یعنی به اصطلاح هر ننه قمری صاحب وبلاگ نبود یا اگر بود خواننده نداشت یا اگر داشت خودش بود!! فضا سنگین ، مطالب عمیق و غنی ، و خلاصه یک سرویس وبلاگ، کمِ کم حکم یک کتابخانه ی کوچک داشت.

به مرور شبکه های اجتماعی آمدند و به مرور وبلاگ و وبلاگ نویسی به انزوا رفت و امروز 30 فروردین 1397 شاید همزمان که میلیون ها نفر ،دست روی صفحه نمایش گوشی موبایل ، لم داده ، تلگرام و اینستاگرام را زیر و رو می کنند حداکثر چند هزار نفر هم مشغول وبلاگ نوشتن یا وبلاگ خواندن باشند!

باید تاسف خورد ولی چرا ؟!

علت ، مرگِ تولید محتواست !

پیوند نه چندان مقدسِ شبکه های اجتماعی با زندگی ما ثمره اش مولودِ نامیمونی بود به نام " کپی - پِیست " !!

ببینید شاید در پاسخ بگویند : چون رادیو داشتیم پس تلوزیون اختراع نمی کردیم ؟؟ یا چون دوچرخه وارد زندگی ما شد پس نباید هرگز اتوموبیل به دنیا می آمد؟؟ پس دیگر پیشرفت نکنیم ؟؟

نـــه ! اشتباه نکنید ، در دورانِ رونق وبلاگ ها ما در بد بینانه ترین حالت مثلاً اگر 10 نویسنده داشتیم 8 خواننده هم بود.با آمدن شبکه های اجتماعی امروز به این سمت رفته ایم که 1 نویسنده داریم ، 100 کپی کننده و یک میلیون خواننده !! این یعنی مرگِ تولید محتوی !

سهولتِ استفاده از شبکه های اجتماعی هم مزید بر علت شد که امروز نه وبلاگی بروز شود و نه اگر بروز شد خوانده شود.در گذشته باید مو سپید می کردی تا یک وبلاگ بسازی و تعداد انگشت شماری مخاطب هم داشته باشی ؛ اما امروز با چند لمس ساده اپلیکیشن نصب می کنی و با چند لمس ساده تر صاحب یک پیج میشوی و با چند ترفند ساده ی دیگر هم مخاطب های پرشمار خودت را خواهی داشت. مخاطبِ کپی - پیست های تو!!

blog

اما "هدف" ، مهم ترین تفاوت است.

دو نویسنده را تصور کنید. یکی برای شهرت و ثروت می نویسد و شاید حتی خیلی خوب هم بنویسد اما دیگری برای نشر دانسته هایش کتاب تالیف می کند. در دنیای مجازی هم این تفاوت بزرگ مشهود است.زمانی هدف شخص از داشتن یک وبلاگ ساده این بود که حس میکرد دانسته هایی در سر دارد و فضایی برای انتشار پیدا نمی کرد. به همین خاطر اولین پاسخ بعد از نا امیدی از نشر کتاب و فعالیت درجراید و جولان دادن در مجله ها "وبلاگ" بود و همین باعث شده بود که غنی ترین بستر دنیای اینترنت همین وبلاگ ها باشند که بیش از 90 درصد محتوی آن ها تولید صاحبانشان بود.

اما این تعدد شبکه های اجتماعی در یک کلام کمیت ها را بالا برد و کیفیت ها را پایین آورد. اگر جلوه ی بارز این ادعا را می خواهید به جامعه امروز نگاه کنید. میلیون ها دانشجو ، میلیون ها فارغ التحصیل و حتی میلیون ها نفر با تحصیلات عالیه و تکمیلی و وضعیت فعلیِ صنعت و فرهنگ و بهداشت و و و...

من دغدغه ام این نیست که چرا وبلاگ ها خاک گرفتند و با چیز های دیگری جایگزین شدند. درد من تولید محتوای ارزشمند است.حالا چه در محیط تلگرام یا چه بستری با پسوند blog.ir  !

در دهکده ی جهانیه امروز ما هدف فقط دیده شدن است. یا کسب پول. یا هر چیز دیگری بجز خالق بودن !!

اما یک اصل تغییر ناپذیر وجود دارد ؛ میشود از مسیر های مختف یه یک هدف رسید اما نمی شود از یک مسیر به اهداف مختلف رسید.

قضاوت با شما - پاینده باشید

عشق چیست؟

به خودم اجازه میدم این سوال رو با قاطعیت جزو سه سوال مهیب ، بی پاسخ و مجهول همیشگی تاریخ قرار بدم!!

ولی انکار نمی کنم که شاید پاسخ به این سوال برای من انـــــــــــــــقدر دشواره و بعضی آدم های ساده و معمولیه اطرافم خیلی راحت بهش جواب میدن ، با جوابش زندگی می کنند و عاشق میمیرند !

من ولی نه ؛ برای من شاید گنگ ترین پرسش زندگی باشه

عشق چیست ؟؟!! 

گاهی به سادگی یک صبح اول فروردینی ، بارونی و نیمه ابری که هوا "عشقو" با ذره ذره وجودش فریاد میزنه

گاهی به پیچیدگی هزارتوی روابط تنگ و تاریک و تلخ و احیاناً شیرین انسان ها باهم دیگه

گاهی به زیبایی نگاه وصف ناپذیر مادر به چهره ی مبهوت فرزندی که هنوز پایان نامه ی دوران شیرخوارگی رو تحویل نداده !

گاهی به پیچیدگی حس علاقه ی دیوونه کننده به یک نفر که در خلال افکار منسوب به اون مدام با خودت تکرار می کنی : بی تو نمی تونم !

گاهی انقدر پیچیده و انقدر ساده ، مثل عشق  به خدایی که در همین نزدیکی هاست . . .

خیلی گنگ ، خیلی مبهم

شاید هم تاحالا عاشق شده باشم ، نمی دونم

ولی مطمئنم عشق رو تجربه نکردم

آره ! شاید عاشق نشده باشم یا عاشق نباشم ولی فکر میکنم شاید عشق رو تجربه کردم !!

نمیخوام ساده بودن عشق رو بپذیرم . و از طرفی نمی تونم تحمل کنم که انقدر پیچیده باشه که برای فهمیدن معنی اون باید تار و پود عرفان و فلسفه رو یک بار ، باز کنم و به هم بدوزم

هر چقدر در مورد یه مقوله ی گنگ و مبهم توضیح بدی نه تنها مشکلو حل نمی کنی بلکه خودتو در مواجهه با چشم هایی قرار میدی که مبهوت به یک گوشه نا معلوم در افق صفحه مانیتور خیره میشند و به حرف های تو چند ثانیه ای فکر می کنند و با یه بد و بیراه نه چندان محترمانه به چرندیاتت نمره ی صفر میدند !!

فقط می دونم عشق برای من چیزی بالاتر و غیر قابل توضیح تر از مضمون 98 درصد ترانه های پاپ و پیامک های عاشقانه و داستان های کوتاه رمان گونه و چشمک زدن به فلان همکلاسی است ... !

شاید هم عاشقم ! نمی دونم ... ولی ...

از عشق بیشتر میترسم تا اینکه دوسش داشته باشم

حرف سیاسی ممنوع!

حتماً این جمله رو بارها و بارها چه توی اینترنت و چه توی فضای نه چندان واقعیه دنیای امروز دیدید و شنیدید.البته منم از جمله طرفداران این نکته ی ناب و سخن ارزشمند بودم و هستم اما گاهی باید نوشت تا شاید خوانده شود!وقتی نوشتن این متن رو شروع کردم یاد یه صحنه ی جالب افتادم.سالها پیش وقتی نیمه شب از سر بیکاری (!) توی اینترنت گشت می زدم و پروفایل نویسنده های وبلاگ ها رو می خونم(توی پرانتز اینو بگم که من به شخصه وبلاگ های کوچیک و کم بازدید ساده رو به سایت های غول پیکر ترجیح میدم چون این وبلاگ ها هدفشون فقط نوشتنه و نه هیچ هدف مادیه دیگه ای) توی بخشی که اکثر سرویس دهندگان وبلاگ در قسمت " در باره من " به عنوان  "اعتقادات سیاسی و اجتماعی " داشتن 90 درصد صاحبان وبلاگ ها جلو این بخش نوشته بودن : بابا بیخیال ، حرفی ندارم ، مارو چه به این حرفا ، سوال بعدی لطفاً ! ، اوه اوه بعدی و ... واسه من خیلی تعجب آور بود چون این بحثِ عدم آزادی بیان و این حرفا معمولاً توی فضای مجازی خیلی کم رنگه و افراد توی سراسر جهان خیلی بی مهابانه اعتقاداتشونو می نویسند.حالا این یه سوال بزرگه که چرا ما معمولا از حرف زدن ( و نه صرفاً انتقاد کردن) در باره ی این موضوعات طفره می ریم یا ترس داریم یا شاید خوشمون نمیاد؟!

اصلا به ماهیت این صحبت کردن یا موضوعی که درباره اون بخواهیم صحبت کنیم کاری ندارم؛ حرف من اینه که چرا ما فکر می کنیم باید بین خودمون و فضای اجتماعی و سیاسی اطرافمون یک خط قرمز خیلی بزرگ بکشیم؟ غافل از اینکه ما توی همین جامعه زندگی می کنیم و با همین سیاست ایام می گذرونیم...

حالا این نوشته ی چند خطی توی یه وبلاگ متروکه نمی تونه تحولی در اجتماعِ بی اجتماع ما به وجود بیاره ولی خب وقتی بعضی حرفا توی دل آدم می مونه و با هیچ منطقی نمی تونی یه جواب ساده هم براشون پیدا کنی مجبوری که اونارو توی وبلاگ گرد و خاک گرفته ی خودت منتشر کنی تا همونطور که قبلاً هم گفتم : " شاید روزی ، کسی ، در جایی غیر از اینجا آنها را بخواند و چند دقیقه ای فکرش مشغول شود و سئوالی بی جواب شکل بگیرد و جوابی پیدا شود و ... "

سیاسی اجتماعی

البته اینجا قصد نقدی بر فضای سیاسی اجتماعی ایران رو ندارم و اصلاً در این حد نیستم که بخوام چیزی رو نقد کنم ولی به نظرم ما هم جزو همه ی اون هزار و چند دلیل هستیم که آب و هوای سیاسی کشور رو غبار آلود کردیم.گاهی نگفتن و خاموش بودن و جواب چیزی را ندادن خودش شراکت در جرمه.آیا تا به حال فکر کردید که چقدر در اشتباهاتی که هیچ ربطی به شما ندارند سهیمید؟!!