اتفاقاً همین دنیای محدود ، جاییه واسه اجتماع نقیضَین !!
- ۰ نظر
- ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۷
اتفاقاً همین دنیای محدود ، جاییه واسه اجتماع نقیضَین !!
شاید "سرما" نبود "گرما" تعبیر بشه
یا " تاریکی" نبود "نور "
اما حداقل برای من یکی " مرگ " به معنای نبود " زندگی " نیست.
شاید ربطی نداشته باشه ولی ناخودآگاه یاد این داستان میوفتم که : شخصی که تمام عمرش در معرض بوی تعفن بوده وقتی از بازار عطر فروش ها رد میشده از حال میره و تا دوباره اون بوی بد همیشگی به مشامش نمیرسه به هوش نمیاد!!
این یه مثال خیلی خوب از مفهوم نسبیته
دنیای ما دنیای نسبیت هاست
این که فلان رایحه خوبه و فلان بو بده رو کسی از قبل تعین نکرده . یعنی مفهوم خوب بودن یا بد بودن توسط خود انسان ها به وجود میاد و عملاً در طول تاریخ وحی منزلی نبوده مبنی بر این که بوی خوب چه بوییه ، یا منظور از زیبایی چیه یا صدای خوب دقیقاً چه صداییه!!
زندگی هم همینجوره
برای کسی که سراسر عمرش با لذت و خوشبختیِ تمام زندگی کرده مرگ یه کابوس وحشتناکه و در عین حال و در آنِ واحد برای کسی که مدام متحمل درد و رنج بوده مرگ خیلی هم بد به نظر نمیاد!
من جزو دسته ی دوم نیستم (!)؛ ولی به مرگ خیلی دوستانه نگاه می کنم !!
شاید بدترین نقطه ی زندگی، جاییه که مرگ برات لذت بخشه ! شاید ؛ نمی دونم...
وقتی کسی از مرگ نمی ترسه، بلکه تقریباً میشه گفت براش لحظه شماری میکنه ، داره یه زندگیه متفاوت رو تجربه می کنه! خیلی متفاوت ...!!
بعضی وقت ها به بعضی چیز ها که فکر میکنم یا تحت شرایط خاصی قرار میگیرم برای یه لحظه از مرگ میترسم . از ازدست دادن بعضی چیز ها و رفتن و دیگه نبودن...
اما وقتی میبینم ما مردم این دنیا با خودخواهی تمام فقط و فقط به فکر خودمون هستیم و حتی مفاهیم والایی مثل عشق رو هم با خودخواهی ترکیب می کنیم و حتی دوست داشتن کسی رو به خاطر خودمون میخوایم نه به خاطر طرف مقابل ، متوجه میشم که واقعاً این دنیا خیلی دوست نداشتنیه !!
همون جمله ی همیشگی : همه چیز خیلی بی مزست !!
شاید پس این پرده ی مرگ، دنیای من باشه! دنیایی که دوستش دارم ، دنیایی که توش واقعی می خندم ، دنیایی که توش میتونم دوست داشته باشم ، میتونم دوست داشته بشم ! دنیایی که توش " عشق " یه دروغ زیبا نباشه...
نه این که بگم آرزوی مردن دارم ، اهل دروغ نیستم ولی فک میکنم یه تغییر احتیاجه و کسی چه میدونه که این تغییر چیه ..!؟
مرگ شاید
شاید آره
شاید نه
و مثل همیشه غرق در این همه " شاید ها "