اید جدی جدی باید از بقیه ی دنیا جدا باشم !!
کسی پیدا نمیشه که بتونه منو بفهمه
خیلی سخته البته ؛ آدمِ عجیب و غریب ( و احیاناً مزخرفی ) مثل من که فهم احوالاتش مثل حل یک معادله با صد ها مجهوله
گاهی ولی پیدا میشن کسایی که میان توی زندگیم و مدتی حس میکنم شاید همون آدمیه که سالها منتظرش بودم
اما صد افسوس که بعد از یه مدتی ، سالی ، ماهی ، هفته ای ... دلسرد میشم از امید به فهمیده شدنم ، به بودنشون ، به بودنم ، به خوب شدنم !!
خودشونم خسته میشن ...
اینهمه آدم باحال ، چه دیوونه ای پای عجیب ترین آدم شهر میمونه ؟!
گناه من تفاوتمه :(
من با دنیای اطرافم فرق دارم و توی شهر گنجشک ها یه کلاغ کاری جز گوشه گیری نمیتونه بکنه
دیگه کم کم دارم امیدم به بودن کسی که حال منو بلد باشه رو از دست میدم
باید زندگی کنم
باید بمیرم
...
!
- ۰ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۸