- ۲ نظر
- ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۶
حرف سیاسی ممنوع!
حتماً این جمله رو بارها و بارها چه توی اینترنت و چه توی فضای نه چندان واقعیه دنیای امروز دیدید و شنیدید.البته منم از جمله طرفداران این نکته ی ناب و سخن ارزشمند بودم و هستم اما گاهی باید نوشت تا شاید خوانده شود!وقتی نوشتن این متن رو شروع کردم یاد یه صحنه ی جالب افتادم.سالها پیش وقتی نیمه شب از سر بیکاری (!) توی اینترنت گشت می زدم و پروفایل نویسنده های وبلاگ ها رو می خونم(توی پرانتز اینو بگم که من به شخصه وبلاگ های کوچیک و کم بازدید ساده رو به سایت های غول پیکر ترجیح میدم چون این وبلاگ ها هدفشون فقط نوشتنه و نه هیچ هدف مادیه دیگه ای) توی بخشی که اکثر سرویس دهندگان وبلاگ در قسمت " در باره من " به عنوان "اعتقادات سیاسی و اجتماعی " داشتن 90 درصد صاحبان وبلاگ ها جلو این بخش نوشته بودن : بابا بیخیال ، حرفی ندارم ، مارو چه به این حرفا ، سوال بعدی لطفاً ! ، اوه اوه بعدی و ... واسه من خیلی تعجب آور بود چون این بحثِ عدم آزادی بیان و این حرفا معمولاً توی فضای مجازی خیلی کم رنگه و افراد توی سراسر جهان خیلی بی مهابانه اعتقاداتشونو می نویسند.حالا این یه سوال بزرگه که چرا ما معمولا از حرف زدن ( و نه صرفاً انتقاد کردن) در باره ی این موضوعات طفره می ریم یا ترس داریم یا شاید خوشمون نمیاد؟!
اصلا به ماهیت این صحبت کردن یا موضوعی که درباره اون بخواهیم صحبت کنیم کاری ندارم؛ حرف من اینه که چرا ما فکر می کنیم باید بین خودمون و فضای اجتماعی و سیاسی اطرافمون یک خط قرمز خیلی بزرگ بکشیم؟ غافل از اینکه ما توی همین جامعه زندگی می کنیم و با همین سیاست ایام می گذرونیم...
حالا این نوشته ی چند خطی توی یه وبلاگ متروکه نمی تونه تحولی در اجتماعِ بی اجتماع ما به وجود بیاره ولی خب وقتی بعضی حرفا توی دل آدم می مونه و با هیچ منطقی نمی تونی یه جواب ساده هم براشون پیدا کنی مجبوری که اونارو توی وبلاگ گرد و خاک گرفته ی خودت منتشر کنی تا همونطور که قبلاً هم گفتم : " شاید روزی ، کسی ، در جایی غیر از اینجا آنها را بخواند و چند دقیقه ای فکرش مشغول شود و سئوالی بی جواب شکل بگیرد و جوابی پیدا شود و ... "
البته اینجا قصد نقدی بر فضای سیاسی اجتماعی ایران رو ندارم و اصلاً در این حد نیستم که بخوام چیزی رو نقد کنم ولی به نظرم ما هم جزو همه ی اون هزار و چند دلیل هستیم که آب و هوای سیاسی کشور رو غبار آلود کردیم.گاهی نگفتن و خاموش بودن و جواب چیزی را ندادن خودش شراکت در جرمه.آیا تا به حال فکر کردید که چقدر در اشتباهاتی که هیچ ربطی به شما ندارند سهیمید؟!!
به عنوان کسی که حدوداً 50 درصد از تمام عمرش رو پشت کامپیوتر و علی الخصوص در اینترنت گذرونده عجیبه که تازه احساس می کنم که شدیداً محتاج نوشتنم! الفبای فضای اینترنت را یکی دو روز نیست که یاد گرفتم بلکه این دنیای مجازی از رفقای قدیمیه منه و با سرگرمی های بشدت اعتیاد آور این دنیای بی روح هم به خوبی آشناییت دارم. بنابراین مطمئنم که این میل بی حد به نوشتن اصلاً کاذب نیست. خصوصاً این که این میل بی انتها وقتی در من فوران کرد که در یکی از پرفشارترین مقاطع زندگی هستم.شک ندارم که این حس،ریشه در همان فطرت قدیمیه من داره. نوشتن اگر شغل اول من نبوده حتماً مقام دوم رو در پر کردن تمام اوقات نه چندان فراغتم داشته و از سرشت من جدایی ناپذیره.من کاملا به سهمی بودن نمودار رشد بشریت ایمان دارم.انسان اوج می گیره ، بالا میره ، بالا و بالا تر اما هرچقدر که بالا میره بیشتر میل به سقوط داره.این اتفاق ویژه رو می تونید در همۀ وقایع دنیای امروز ببینید.نمونه ی بارز اون هم در من شکل گرفت.در دورانی که وبلاگ ها غبار گرفتند و وبلاگ نویسان زیر این چند صد سانتی متر غبار در حال جان دادن هستند و تمام این دهکده ی بسیار بزرگ اینترنت برای افراد به تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و تعداد انگشت شماری سایت محدود شده من هرچه می کنم نمی تونم به وبلاگ و وبلاگ نویسی نه بگم.اولین وبلاگ من نیست اما آخرین آنهاست.سر انگشت های من بیشتر از همه چیز با دکمه های کیبورد آشناهستند و همیشه خالق بودن را دوست داشتند.دقیقاً از زمانی که غلط های املایی ام به صفر رسید نوشتن را چه از نوع وبلاگش و چه از نوع مقاله و انشایش شروع کردم و تا وقتی که نفسی می آید بر من است این رسالت را تمام نکردن.در دورانی که مطمئنم اگر این وبلاگ را به ملکوت اعلی هم برسانم به اندازه ی کانال های یک روزه ی تلگرام هم بازدید نخواهد داشت من شروع می کنم و شما هم اگر این چند خط را خواندید شروع کنید که فضای تولید محتوای نوشتاریمان شدید حالش خراب است!
همونطوری که باید از سرتیتر بالای این وبلاگ کوچک فهمیده باشید نه مربوط به موضوع خاصی است نه متمایل به گروه خاصی.من هرچیزی که حس کنم شاید یک فارسی زبان(یا یک خارجیه فارسی بلد!) در یک جای دنیا آن را بخواند و برایش جالب باشد یا لبخندی بیافریند یا دردی از دردهای اینترنتی را دوا کند یا مشکلی را رفع کند یا برای تحقیقی منبع شود یا برای عکسی مرجع شود یا برای پیجی پیوند شود ویا به هر نحوی مفید واقع شود را مینویسم.
ورزشکار نیستم اما به اندازه ی عمرم ورزش کردم و ورزشی ام.سیاست مدار نیستم اما از خیلی ها سیاسی ترم.اجتماعی نیستم بلکه خیلی گوشه گیر و تنها؛اما اجتماع را بهتر از هرکسی میشناسم.هنرمند نیستم ولی با انواع و اقسام آن،سال ها زندگی کردم و دست نقدم بر آنها حرفه ای تر از خیلی هاست.دکترای ادبیات ندارم ولی با بیت بیت منظومه هایشان و با بند بند منثوره هایشان دوران گذراندم.پس می نویسم تا اگر خوب بود استفاده شود و اگر بد بود نقد شود و اگر خوانده نشد اینجا برای همیشه بماند و نپوسد!
و باز هم میگویم:
اینجا صفحه ایست برای جبران همۀ قلم هایی که به دست گرفته نشدند...!
در غـــم ما روزها بــی گاه شـد روزهــا با ســــــــوز هـا هـمـــراه شــد
روزها گر رفت گو:رو باک نیست تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست